یڪ سرے اَز حَرف ـهآ رآ نِـمے توآטּ فَرآموش ڪَرב !
بـہ هیچ نَحوے...
گاه گاهے בَر ذِهـטּ مرور مے شونـב
امّا هَر بآر
تمآمــ وجوב اِنسآטּ را پُر مے ڪُنـב...
از / نـِفرَت / !
چیز بـבے اَست
اما بہ آבم یآב آور مے شوב..
بَعضے چیز ـها فرآموش نَشدنے انـב !!!
حـتـی سـلـام هـم نـمـي دهـي
دلـم بـرای صـدايـت
تـنـگ شـده اسـت لـعـنـتـي !
ايـن روزهـا
بـيـش از آن کـه
بـه شـالـيـزار خـنـده هـات مـهـمـانـم کـنـي
شـبـيـه صـخـره ای سـنـگـي
روبـه رويـم مـي نـشـيـنـي وُ
مـرا بـه يـاد کـوهـي مـي انـدازی
کـه هـيـچ گـاه
بـه کـوهـي ديـگـر
نـمـي رسـد . . .
هــر قـــدر بــآ ایــن سرنوشـــــــــــــــــت آســآن میگیــرم
بــآز بــه سخــت گیری اش ادامـــه می دهــد(!)
هــر قــدر سعــی می کنــم از آن گلــه و شکــآیتی نداشتــه بــآشــم
بی اختیــار دهــآنم را بــآز می کنــد.....(!)
قطــره هــآی اشک گونــه هــآیم را خیــس می کنـــد
دلم به حــآلِ نوشتـــــه هآی خودم میسوزد(!)
یـہ פرفهایے هست ڪـہ مث پسوورב … نمیشـہ عمومیش ڪرב !
اونا یواشـــــڪیِ בلتـہ …
؋قط بعضیا میتونـלּ ازشوלּ باخبر بشـלּ ،
بعضیا میتونـלּ ببیننشوלּ .
همونا ڪـہ روحشوלּ بـہ تو نزבیڪـہ ...
همونا ڪـہ هروقت בلت گرفتـہ آرومت مے ڪنـלּ ...
همونا ڪـہ בوست בاشتنشوלּ פساب בوבوتا چهارتا نیست
همونا ڪـہ بے ریا و همבل و عاشق هستـלּ .
اینا رو یواشڪے בوست בارҐ امـــــا פֿـیلے زیاב …
لعنت بـہ ایـלּ روزها !
ایـלּ روزها ڪـہ اسـҐ בارنـב ، شمارـہ בارنـב ، تعطیلے בارنـב ،
هفتـہ و ماـہ و ωـال בارنـב ،
اما افسوس ڪـہ روح نـבارنـב …
من به آمار زمین مشکوکم
اگر این سطح پر از آدم هاست
پس چرا این همه دل ها تنهاست ؟
بیخودی میگویند هیچ کس تنها نیست ، چه کسی تنها نیست ؟
همه از هم دورند ...
همه در جمع ولی تنهایند ...
من که در تردیدم ، تو چطور ؟
” مـــَـــردها ” در عین پیچــیدگی
در عـــاشقی روش ساده ای دارند !
” تــو را بخواهند برایت می جنگند ”
“تــو را نخواهند با تــو می جــنگند ”
از یک گوشه ی اتاق به گوشه ی دیگر سفر می کند …
تمام فاصله اش تا من همیشه همین قدر است …
تنهایی !
یکی به جرم تفاوت تنهاست و یکی به جرم تنهایی متفاوت …
زندگی رقص واژگان است …
دلتنگم نه دلتنگ تو
دلتنگ اینکه یه روزی هوامو داشتی
دلتنگ اینکه هر لحظه به یادم بودی
دلتنگ هر دقیقه شندین صدات
دلتنگ تا صبح بیدار موندنت فقط بخاطر اینکه دل من گرفته
دلتنگ اینکه اسممو سوالی صدا کنی
دیدی؟ من که دلتنگ تو نیستم !!!
دلتنگی نه با قلم نوشته می شود
نه با دکمه های سرد کیبورد
دلتنگی را با اشک می نویسند…!
این روزهای سخت از هر انگشتم یک هنر می بارد !
شبها می بافم خیالت را
روزها می کشم دردهای نبودنت را
و غروب ها هم، وای غروب ها میرقصم با ساز دلتنگی هایم…
خدایا خسته ام!
از غریبــه بــودن بیــن ِ این آدمـ ها
از بـے کسـے
از ایـــن کـه از جنـس ِ آدمـ های اطرافــم نیستــم
از اینکه همه تا میفهمــن از خودشــون نیستــم
رفتارشــون باهامـ عوض میشـه
خدایــا!
تو بـا مــن باش..
یکی بود ، یکی نبود
من موندم و اون نموند
من دیدم و اون ندید
من خواستم و اون نخواست
من التماس کردم و اون نشنید
من هستم و اون رفته !
من خستم و اون …
تنهایی اونجاش درد داره که روز تولدتو یادش رفته باشه و خودت و با دلیلای بی منطق گول بزنی …
تنهایی اونوقتی سخته که بعد ۵سال بشنوی مهم تر از تولد تو توی زندگیش داره و بیکار نیست که یادش بمونه …
به سراغ من اگر می آیی ، تند و آهسته چه فرقی دارد ؟
“تو” به هر جور دلت خواست بیا !
مثل سهراب دگر جنس تنهایی من چینی نیست که ترک بردارد ؛
مثل آهن شده در تنهایی ، چینی نازک تنهایی من …
درد تنهایی کشیدن
مثلِ کشیدنِ خطهایِ رنگی روی کاغذِ سفید
شاهکاری میسازد به نامِ دیوانگی…!
و من این شاهکارِ را به قیمتِ همهٔ فصلهایِ قشنگِ زندگیم خریده ام…
تو هر چه میخواهی مرا بخوان
دیوانه
خود خواه
بی احساس
نمیــــــــفروشــــــــــم..!
همیشـــه نمـــے شود خود را زد به بـــے خیـــالـــے و گفــــت :
تنهــــا آمده ام ؛ تنهـــا مـــیروم …
یڪــ وقـــت هــایـــے !
شایـــد حتـــــے براے ساعتـــے یا دقیــقه اے ؛
ڪــم مــی آورے …
دل وامانـــده ات یــڪــ نفـــر را مـــــے خواهــد !
ڪـــــﮧ تـــا بینهـــــ ـایـــتـــ
عاشقانهـ دوستـــَش دارے … !!
ای تنهاترین تنهای شبهای تنهایی من ،
تو تنها کسی بودی که تنهایی هایم را تنها به تو گفتم !
آه ای خدای من چه شبها که تن ها ،
تنها آرامیدند و در تنهایی فریاد دوستت دارم سر دادند …
خــواب هـایِ تـو
هـر شـب
از سـرِ کـابـوسِ تـنــهـایـی
مـیـپـرنـد
مـیـنـشـیـنـند
رویِ پـلـکــــ هـایـم
تـعـبیـر مـیشـونـد …!
وقتی که تنهام ، بالاتر و بهتر میتونم پرواز کنم
چون نه نگران جا موندنم و نه نگران جا گذاشتن …
ایستـاده ..
و ..
لبخــــند زنـــان !
پـایـش را ..
رویِ گلـویـــم فـشار میـدهـد ..
تنــــهـایـی !
خدایا
ساز با نوایش خوش است
پس چرا من میزنم و کسی نمیرقصد...
زیباترین پازل دنیا وقتیست که . . .
فاصله انگشتانم با انگشتانت پرمیشود !
مثل میوه های ته مانده ی آخر بار . . .
خریدار ندارد دلی که برایت لک زده است !
سیگار میکشم تا دود کنم خیال تلخ بودنت را . . .
سیگار میکشم تا گرم شود لحظات سرد نبودنت !
بقیه در ادامه مطلب و نظر هم فراموش نشه
پس از تو تاج خوشبختی ندارم . . .
پس از تو طاقت سختی ندارم ! ! !
پس از تو من دگر قلبی ندارم . . .
پس از تو من دگر تابی ندارم ! ! !
پس از تو روی من شادی ندارد . . .
پس از تو زندگانی معنی ندارد ! ! !
مرا با نام خودت بخوان تا . . .
یک فصل را در هوای تو تنفس کنم !
بقیه ادامه مطلب
نميدانم چرا خنده هايم درد ميكند .......
اين روزها ، آدم ها به دست هم پير ميشوند نه به پاي هم !
دنیای امروز ما دنیای روابط آدم ها با آدم ها نیست!!!
دنیای روابط نقاب ها با نقاب هاست!
بقیه در ادامه مطلب